کوراشیم (کجا می ریم) ؟
لات ها، اجامر، اشرار، اوباش و ارازل ، یا ولگرد و بی سروپا که شاید صد در صد بمعنای همان لومپن ها نباشند معمولا افرادی بدون تعلق خاص به طبقه یا قشر معین اجتماعی هستند که نقشی در تولید نداشته و انگل وار زندگی میکنند و از طریق دزدی، چاقوکشی، ج اکشی، قمار، باجگیری ، فالگیری، ولگردی و امثال آن زندگی را میگذرانند.
گرچه از حدود صدسال پیش به لات ها لوطی هم میگویند اما این دو یکی نیستند. در صده های اولیه اشغال ایران توسط اعراب بعلت فشار بیش از اندازه به ایرانیان و گسترش فقر و قحطی های ناشی از وصول مالیات ها و خراج توسط دستگاه خلافت اسلامی قشری از عیاران و جوانمردان ظهور کردند که کارشان هجوم به کاروان های دستگاه خلافت و وابستگان آنها و ضبط اموال آنها و تقسیم آن بین روستائیان فقیر بود. عیاران مورد اعتماد و پشتیبان مردم بوده و در مقاطعی تعدادی از آنها حتی به سرکردگی جنبش های اعتراضی اجتماعی و استقلال طلبانه مردم در دوره صفاریان و سربداران مازندران و علویان گیلان رسیدند. در واقع حکایت رابین هود انگلیسی که شباهت بسیاری با سرگذشت عیاران ایران دارد بیشتر از دو صده بعد اتفاق می افتد و بعید نیست متاثر از عیاران ایران باشد. مطمئن هستم اگر کشوری بودیم پیشرفته یا واقع در اروپا و یا انگلیسی زبان حتما از رابین هودهای وطنی ما هزاران فیلم ساخته میشد. مثل داستان شاخ دیوی که سمبل کشورهای اسکاندیناوی بویژه سوئد هست. اگر به آنها بگوییم ما هم پهلوان و جوانمردی داشتیم بنام رستم که شاخ دیو را سرش میگذاشت و داستانش قدیمی تر از داستان شما هست حتما به ما خواهند خندید. البته این دو نمونه را گفتم تا نشان بدهم در غرب چندان ما را جدی نمیگیرند و این دو نمونه مسائل چندان پر اهمیتی نیستند اما در مسائل پر اهمیت هم چنین است . و این متاسفانه بخش زیادی تقصیر خود ما هست که نه تنها در معرفی تاریخ و فرهنگ مان کوتاهی می کنیم بلکه امروز مان طوری است که چهره ای ضدفرهنگی و خشن از خود به جهانیان نشان می دهیم.
مرز میان عیار و جوانمرد با دزد و راهزن همیشه روشن نبود. زورمندان بخاطر کم کردن اعتبار عیاران گاهی مزدورانی را اجیر کرده تا به نام عیار مردم را مورد اذیت و آزار قرار دهند. همچنین راهزنان و دزدان نیز گاهی از اعتبار عیاران استفاده کرده و برای منافع شخصی به نام عیار به دزدی و راهزنی می پرداختند. لوطی ها نیز در قرون بعدی تا حدودی و در سطحی محدودتر ادامه دهنده سنت عیاران بوده و به جوانمردی و معرفت و دفاع از ضعیفان معروف بودند.
شکل و شمایل لوطی ها و لات ها علیرغم تفاوتهای ماهوی در مجموع شبیه هم بود. سبیل پرپشت ، راه رفتن با بی قیدی و پاشنه های خوابیده کفش و فاصله انداختن دست ها از بدن، کج گذاشتن کلاه ، قرار دادن یک دست روی خنجر، قمه یا چاقو ، سینه ها به جلو موقع راه رفتن. معمولا چاقو، زنجیر، پاشنه کش داشتند و بدن را خالکوبی میکردند. برخی نمادهای ظاهری لات های معاصر عبارت بود از کت و شلوار مشکی بلند و کلاه مخملی سیاه، کفش سیاه و پاشنه خوابیده تمام میخ شده و پیراهن یقه باز. کفتربازی، قناری بازی ، کبریت بازی، جنگ خروس، عرق خوری، شاهنامه خوانی، تماشای رقص های باباکرم و عربی و هندی از جمله تفریحات لات ها بود و همچنین تردد دایم بین میدان محله و قهوه خانه و زور خانه. برگزاری هرچه با شکوهتر مراسم عاشورا و چشم هم چشمی با دیگر لاتهای محلات دیگر که گاه کار رقابت بین آنها به دعوا و زدوخورد منتهی میشد و عَلَم یا بیرق همدیگر را به زیر کشیده و دسته همدیگر به هم میزدند و بقول معروف جنگ حیدری و نعمتی در میگرفت. چرب زبانی، کرنش و ستایش بیش از اندازه در مقابل قدرت، اربابان و ولینعمتهای خود نیز از صفات لاتها بود.
طرز خاصی حرف میزدند و برخی حروف را از کلمات حذف میکردند یا عوض میکردند. مثلا به دیوار میگفتند دیفال و به اتومبیل میگفتند اتول مبین. معمولا همدیگر را به اسم کوچک و یک لقب یدک آن صدا میزدند. مثل: رضا توپچی، رسول شله، شعبان بی مخ، حسن عرب، حسین لالی، علی یخی، محمود مطرب، جهانگیر چاقوکش، رضابزدل، حسن سیاه، اصغرپلنگ، اسد کچل، اکبر جگرکی، پروین آژدان قزى (زنی لات و فعال در زمینه تجارت فروش تن که در کودتای ۲۸ مرداد شرکت فعال داشت) و شبیه اینها
برخلاف لاتهای معاصر در قرون گذشته لوطیان و جوانمردان سازمان و تشکیلات داشته و منظم در مکانهایی معینی که لنگرگاه ، زاویه یا خانقاه نامیده میشد جمع میشدند. لوطیان هر وقت که در لنگرگاه یا خانقاه تجمع میکردندعلم یا بیرق مخصوصی داشتند که طوق نامیده میشد و به همین منظور این مکانها را پاطوق یا پاتوق هم می نامیدند.
لات ها در مجموع بخاطر نداشتن تعلق خاص به گروه، قشر یا طبقه مشخصی دچار فردگرایی مفرط بوده و از تعلق سازمانی و گروهی بدور بودند و تمایلی به شرکت در تحولات و حرکتهای اجتماعی نداشتند. محرک اصلی آنها کسب درآمد از طرق باجگیری، دزدی، انتقام شخصی و گسترش منطقه نفوذ بود. البته عدم تمایل شان به شرکت در تحولات و منازعات اجتماعی مانع از آن نمیشد که زورمندان از آنها به نفع خود استفاده نکنند. برخلاف عیاران و جوانمردان که معمولا در صف ستمدیدگان بودند کمتر پیش آمده که ارازل و اوباش و لات ها چنین کنند. بسیار پیش آمده که لات ها با گرفتن امتیازاتی از جمله دست های باز در چپاولگری و توسعه منطقه نفوذ و پول و یا انتقام و تصویه حسابهای شخصی به صف زورمندان و بویژه به گروهها و احزاب راست و فاشیستی و شبه فاشیستی جهت سرکوب جنبشها و نهادهای ترقی خواهانه اجتماعی بپیوندند.
معروفترین لاتهای ایران معاصر شعبان بی مخ و طیب بودند. هردو در جریان کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد و سقوط دولت ملی دکتر مصدق شرکت فعال و تعیین کننده ای داشتند. طیب در جریان حوادث ۱۵ خرداد ۴۲ به دلایلی شخصی که مشاجره و دشمنی او با رئیس ساواک وقت یکی از آنها بود در مقابل شاه قرار گرفت و علیرغم نقشش در جریان کودتای ۲۸ مرداد اعدام شد.
اما شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ که بعداز کودتای ۲۸ مرداد بخاطر نقشش در سقوط دولت ملی دکتر مصدق و بازگشت شاه لقب تاج بخش هم به القاب لاتی اش افزوده شده بود بخاطر خدماتش کلی پول و زمین و یک باشگاه بزرگ یا زورخانه نصیبش شد. جالب است که شعبان زمانی بخاطر جرمی که کرده بود به لاهیجان یعنی یکی از زیباترین شهرهای ایران “تبعید” شد و همانجا ازدواج کرد و پسری هم از زن لاهیجانی خود دارد.این درحالی بود که همیشه کسانی که به تبعید محکوم میشدند بویژه مخالفان فکری و سیاسی را به جاهای بد آب و هوا و تقریبا پرت در جنوب یا جنوب شرقی ایران میفرستادند. لات بنا به سرشتش علیرغم وابستگی به دستگاه حکومتی و خدمت بی چون و چرا به آن گاهی بقول معروف زنجیر را پاره کرده و به سروران خود هم فحاشی می کند. شعبان زمانی که در لاهیجان تبعید بود روزی به خانواده شاه هم فحاشی میکند. گرچه بعدا آنرا انکار میکند. از زبان خودش بشنویم: «چون لاهیجان تا رشت انقدى راه نیست…شب یه جا دعوامون شد. اینا رفتن به ما بستن که من فحش دادم به شاه. خلاصه دادگاهی شدیم و اونجا نشستیم گفتیم : بابا ما گفتیم خوارشو گ…م شما خیال کردین من گفتم خواهر شاه رو گ…م»
در کتابی که از خاطرات او منتشر شده سعی میشود شعبان جعفری را عیار و جوانمرد و لوطی جا بزند. لازم به هیچگونه جوابگویی نیست. زیرا فقط دو نمونه از گفته های خود شعبان بی مخ و رفتار وی با آدمهای بستری و بیمار و دست بسته، بوضوح نشان میدهد که ایشان عیار و جوانمرد بودند یا لات و چاقوکش: «آورده بودنم زندان دادگسترى که منو محاکمه کنن (سر جریان یورش به خانه مصدق)، اینم آورده بودن (کریمپور شیرازى مدیر روزنامه شورش که بعداز کودتاى ۲۸ مرداد در زندان سوزانده شد)، منم همیشه خداخدا میکردم این یه روزى گیر من بیفته. بعد اومدن به من گفتن این تو بیمارستان زندان دادگستریه…منم خودمو زدم به مریضى و رفتم تو بیمارستان. کریمپورو اونجا دیدم و همونجا حسابشو رسیدم»
دکتر فاطمی وزیر امورخارجه دکتر مصدق مدتی بعداز کودتای ۲۸ مرداد دستگیر شد. روزی که قرار بود او را از شهربانی به زندان منتقل کنند با اینکه تعداد زیادی مامور او را احاطه کرده بودند اما شعبان بی مخ این “جوانمرد و لوطی” و ده دوازده چاقوکش دیگر که از حمایت کوتاگران برخوردار بودند با چاقو و چماق به دکتر فاطمی که دستبند به دست داشت حمله کردند. خواهر فاطمی که دورتر بود خود را به او رساند و روی برادرش افتاد تا سپر بلای او شود. در نتیجه ده ضربه چاقو از شانزده ضربه به پیکر او اصابت کرد.
خود شعبان میگوید: «خبر دستگیری فاطمی را مامورینی که به آنها سپرده بودم به من دادند. کینه او را شخصا در دل داشتم. زمانی که می خواستند وی را از شهربانی خارج کنند، من با دوستانم در حالی که ده یازده تا مامور دور و برش را گرفته بودند، به وی حمله ور شده و او را زدیم.»
حال که از معروفترین سمبل لات و اوباشان گفتم بد نیست از یکی از سمبل های کتک خور آنها که بارها با مشت و لگد و چاقو و چماق به جانش افتادند یعنی مدیر شجاع روزنامه شورش و هوادار پر و پاقرص دکتر مصدق یعنی کریمپور شیرازی که بعداز کودتای ۲۸ مرداد زنده زنده در زندان سوزاندنش از زبان سیمین بهبهانی بگویم:
«میدان بهارستان را به یاد می آورم که مرکز اجتماعات بود، از جمله کریم پور شیرازی، شاعر جوان و مدیر روزنامه شورش. روزی از دوستی پرسیدم: “امروز در شلوغی جلوی مجلس چه خبر بود؟” گفت: “سر کریم پور شیرازی را دیدم که در میان جمعیت بالا و پایین می رفت. نفهمیدم که نطق می کرد یا کتک می خورد!” و پیدا بود که طرف سوال من شرط عقل آن دیده که بگوید ” ان شا الله نطق میکند” و سر خویش بگیرد و بگذرد. به یاد می آورم که چندی بعد گفتند کریم پور را در زندان آتش زده اند و آب از آب تکان نخورد. اما چرا اشک های من تکانی به خود دادند.»
گرچه شاید دوران چماقداران، اوباشان و ارازل “نامدار” و برجسته سپری شده باشد اما اوباشیگری و چماقداری با “تحول” به سطحی سازمان یافته و “مدرن” به زندگی ادامه می دهد. و کماکان مستبدان و دیکتاتورها در ممالکی که از دموکراسی بی بهره اند برای سرکوب مخالفان و دگراندیشان و هجوم به نهادهای مدنی غیردولتی از خیل عظیم این جماعت انگلی بنام “مردم” استفاده میکنند.
قصدم این نبود که در باره لات ها چیزی بنویسم. چند روز پیش مطلبی خواندم درمورد ترانه معروف گیلکی «کوراشیم» که زنده یاد آشورپور و بعدها ناصر مسعودی آنرا خواندند ( شاید کسان دیگری هم خوانده باشند که من نشنیدم). قصدم نوشتن در همین مورد بود و اما چه کنم که پرچانه ام و از عیار و لوطی و لات هم گفتم. سال ۱۳۲۳ میدان داری و متعاقب آن چاقوکشی، باجگیری و یاغیگری لات ها به حدی رسیده بود که کنترل آن از دست دولت و نیروهای نطامی کاملا خارج شده بود . لذا تصمیم گرفتند تعدادی از لات ها و اشرار کله گنده را دستگیر و به جنوب تبعید کنند. تعدادی از لاتهای رشت را دستگیر کرده داخل اتوبوس و یا کامیون نشاندند تا به بندرعباس تبعید کنند. تو ماشین لاتها می خواندند:
کوراشیم، کوراشیم بابا کوراشیم؟
تمام جقلگانو فوکوند تو ماشین
کجا میریم بابا کجا میریم؟
تموم بچه ها رو ریختند توماشین
براساس همین شعر بود که بعدها زنده یاد آشورپور ترانه کوراشیم را ساخت و با صدای گرم و دلنشینش خواند. و شاید هم آشور پور اول خوانده بود و لاتها از آن استفاده کردند.
منابع:
– یاد بعضی نفرات – سیمین بهبهانی
– خاطرات شعبان جعفری – هما سرشار
– لومپن ها در سیاست عصر پهلوی – مجتبی زاده محمدی
– تصویر بالای صفحه از پوستر فیلم قدیمی «قیصر» گرفته شده
اسم من حامد، ۲۲ سالمه و قد بلند و لاغرم . یک شب ساعت ۲ نصف شب مثل خیلی شبهای دیگه داشتم ولگردی می کردم. موهام مدل خروسی و سیخ بود . با یک پیراهن مشکی براق و یک شلوار لی تنگ فاق کوتاه که کمی پارگی داشت با کمربند کابویی میخدار تنم بود. همیشه اینجوری لباس می پوشم. با یک راننده کامیون جاده ای نزدیک محل زندگی به بهانه این که موقع رد شدن از جاده بین شهری تند می رفت، گیر دادم و لات بازی درآوردم و فحش های رکیک دادم و او هم آمد پایین و گلاویز شدیم. یهویی دو نفر دیگه هم از پشت کامیون آمدند کمک او (فکر کرده بودم تنها بوده). نتونستم فرار کنم و گیر اون سه تا نامردا افتادم. راننده کامیون یه پامو گرفت و یکی دیگه هم دستامو گرفت. سومی هم با یک ماشین اصلاح دستی کهنه که نفهمیدیم از کجا آورده بود، روی کله ام جاده باز کرد و بعد اردنگی زدند و رفتند. صبح روز بعد مجبور شدم برم سلمونی. رفتم پیش یه سلمونی دوره گرد که یه مرد افغانی چاق بود و می شناختم. نزدیک یک ضایعاتی و جمع آوری زباله بساط داشت. ماجرا رو تعریف کردم. یه کارتون خواب هم اونجا بود و هر دو کلی بهم خندیدند. یارو سلمونیه گفت باید کچلت کنم اونم با شماره صفر ! به اجبار نشستم. یارو سلمونیه اول نیمه راست سرم رو که اون نامردا جاده باز کرده بودن، زد بعد نصف سرم کچل و نصف دیگه خروسی شد. بعد سمت چپ را هم زد و فقط ماند موهای سیخ وسط سرم که از پشت تا جلو مثل یه دیوار در وسط کله ام بود و مثل پانک ها شده بودم. یه کم اوجوری بودم و پس آخر اونم از پشت سر کم کم زد و امد جلوی سر و کچل شدم. کارتون خوابه هم ماشین اصلاح رو گرفت و به سلمونی کمک کرد و حسابی ماشین اصلاح رو روی سرم راه برد تا حتی یه تار مو باقی نگذاشت. بعدش کلی روی سرم که مثل سمباده، زبر شده بود، دست کشیدن. من ماندم و کله کچل شماره صفر مثل سمباده! حالا با متلک رفیقام و تو سر زدن هاشون چیکار کنم؟ با این همه ژل و واکس مو چیکار کنم؟
ایمیل من:
hamed.bezani2000@gmail.com