گیله دختر،
رضا اشکوری
سرگذشت دلیرى یک گیله دختر در جنبش انقلابى گیلان
تصویر مقابل صحنه ای از فیلم دختر گیلان (گیله دختر)
که بر اساس زندگی گیله دختر در سال ۱۹۲۸ میلادی
با همکاری ایرانیان مهاجر در باکو ساخته شد. در
این فیلم احسان الله خان نقش خود را بازى مى کند
تاریخ میهن ما هنوز نوشته نشده
قزاقها و دسته های مسلح فئودال ها به دستور و با راهنمایی و کمک مالی تسلیحاتی انگلیسیها جنبش جنگل را تار و مار کرده بودند. گیله دختر باید تصمیم بزرگ زندگی اش را می گرفت. جایی برای مخفی شدن نمانده بود و همه جا جنگلیها تحت تعقیب و امکان بازداشت شان بود. دو راه بیشتر در پیش نداشت. گریز یا تسلیم .
«گریز؟ آیا امکان بازگشت خواهد بود؟ ترک سرزمین محبوبم و مردمانش؟ دیگر آواز زنان در مزارع چای را نخواهم شنید و بوی خوش بهار نارنج را با نفسهای عمیق نخواهم بلعید؟ آه چقدر دلم می خواهد دوباره شلوار را تا زانو بالا زده و نهال های برنج را در شالیزاران نشا کنم. نه می مانم.»
«ایکاش کار فقط با زمین گذاشتن اسلحه فیصله می یافت. اما دشمن به آن راضی نیست. آنها از تسلیم شدگان ننگ خیانت به مردم و آرمانهای شان را می خواهند. تا تسلیم شدگان با تفنگ هایشان سینه همرزمان دیروز خود را نشانه نگیرند تسلیم کامل نگشته و سرشان بالای دار خواهد رفت. مگر به دکتر حشمت و یارانش رحم کردند؟ تسلیم باید کامل باشد. در آنصورت درجه و مقام در انتظارت هست. مگر خالو قربان ، محمد جعفر کنگاوری و ساعدالدوله سرهنگ نشدند؟ البته با خفت و خواری و ننگ خیانت به مردم و گشودن آتش بسویشان و زیرپاگذاشتن شرف و انسانیت. نه می روم.»
تاریخ و تاریخ نویسان چه بیرحمند. تنها زمانی که از پیکار ها پیروزمند و فاتح برگشتی نامت ثبت می گردد و آنهم اغلب به نیکی . مهم نیست در آن پیکار در کدام جبهه جنگیده باشی ،جبهه شر یا خیر. شر؟ خیر؟ این فاتحین و تاریخ نویسان تجلیل گویش هستند که خیر و شر را معنا می کنند. اگر بشکستی در پیکار، معایبت بزرگ می شوند و بسیار معایب نداشته را نیز به تو خواهند بست. حتی دوستان و همرزمان سابقت برای تبری خود از اتهام و یا پوشاندن سهم خویش از به شکست کشاندن جنبش و همچنین توجیه سکوت و بی عملی خویش در مقابل استبداد فاتح به این موج اتهام زنی می پیوندند. درد و اندوه ناشی ار شکست صد چندان می شود آنگاه که به رجزخوانی های دشمن چاشنی زخم زبانها و نیش قلم های وازدگانی که به استبداد تمکین کرده و در پیشگاه مستبد کرنش می کنند افزوده شود. افسوس که اغلب این واژگونه نمایی های حقیقت به باور عمومی بدل می شود.
گیل دختر ایستاده بر عرشه آخرین کشتی عازم باکو هنوز آن دورها سرزمین محبوبش را می دید. با هر وجبی که کشتی به سرزمین بیگانه نزدیک میشد میهن با گیلان دلبندش از او می گریخت و دم بدم کوچک تر و کوچک تر می شد. لحظاتی بعد فقط نقطه های سیاه را در کرانه دریا میدید و یا اینکه به نظرش می آمد که می بیند. از بس که به ساحل خیره شده بود سوزشی در چشمان روشن و زیبایش حس می کرد. لحظه ای چشمانش را بست و بعد با بغض و عصبانیتی که بیشتر متوجه اشتباهات خودیها بود به یاد نبرد با دشمن در «جوردشت» و »جورده» پای قله «سماموز» افتاد: « اگر سالار فاتح به وعده پشتیبانی که از جنبش جنگل در غرب مازندران داده بود عمل می کرد و با بند و بست با وثوق الدوله و انگلیس تنهایمان نمی گداشت. اگر ساعدالدوله در یورش به تهران جبهه عوض نمی کرد و به دشمن نمی پیوست. کاش هرگز آزادیخواهی و میهن پرستی خانها و فئودال زادها را باور نکرده و به آنها اعتماد نمی کردیم . کاش اندکی هشیارتر بودیم و به موقع تلاش جاسوسان و نفوذیهای دولت و انگلیسیها را برای ایجاد دشمنی بین میرزا کوچک خان و احسان الله خان و انشعاب در جنبش جنگل را خنثی می کردیم. کاش… »
آری: «خوراک این جهان اندکی حقیقت است و بسیار دروغ». گیله دختر فرمانده دسته در جنبش انقلابی آزادیخواهانه و ضد استعماری جنگل علیرغم شهامتها و دلیری هایش هرگز به مرکب قلم “تاریخ نویسان” نیامد. کسی او را تجلیل نکرد و جلسه و سمینار درباره اش نگذاشت. اما همان قلم ها هزاران برگ را در تخطئه جنبشی که او به آن تعلق داشت و بدنام کردن همرزمان او سیاه کردند.
نه، تاریخ گیله زن و هزاران آزادیخواه دیگر سرزمین ما که تاریخی است سرشار از جان گذشتگی ها و دلیری ها و عشق به میهن و مردمانش هرگز نوشته نشد.
رضا اشکوری
Comments
گیله دختر،<br>رضا اشکوری — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>