باشو غریبه کوچک،
سمیرا بزرگی
نایی جان خوابت را دیده بودم.خواب دیده بودم در بازار سیر و ماهی می فروشی… می خواهند سرت کلاه گذارند و من نمی گذارم.
هیچگاه یادم نمی رود اولین بار ی که از من پرسیده بودی :” اما گیتیم مرغانه ؛ شما چه گیتی ؟ “
منم گم مرغانه نایی جان …
می دانی من هنوز به تخم مرغ می گویم مرغانه. سالهاست می گویم.
یادت هست هر چه مرا می شستی سفید نمی شدم؟ (سفید نبه ! که نبه! )
تو اما مثل بقیه همشهری هایت فکر نمی کردی هر سیاه رویی – بددل و سیاه دل است . و مرا پذیرفتی با دل کوچک و غمگینم که هیچ گاه سیاه نبود …
نایی جان! اینجا همیشه بارانی است؛ ابری و مه آلود. اطرافم پر است از دار و درخت.
نمی خواهم بگویم مرا یاد تو و سرزمینت می اندازد. آخر من هیچ گاه از یاد نمی برم آن روزها و کودکی ام را.
این سرزمین هر چه شبیه سرزمین تو باشد ، تو را ندارد. مطمئنم مثل تو را هم ندارد. خاکش نمی تواند چون تویی بار آورد.
وقت رفتنم گفتی:” زای ! غریب جا نوشووو!” یادت هست بغضم ترکید؟ یادت هست در آغوشم گرفتی؟می ترسیدم بگویی مرد گریه نمی کند . و تو نگفتی …
اجنبی ها خانه مان را سوزاندند وخودی ها دلمان را ؛ به شهر هایشان راهمان ندادند. هنوز هم نمی گویم کدام شهرها و که ها بودند.
نایی جان اینها را به تو نگفته بودم. به هیچ کس نگفته ام .خجالت می کشم؛ نمی دانم چرا.
گاه فکر می کنم مگر آنها در کلاس اول نخوانده بودند ایران سرزمین همه ماست؟
تا… تو را دیدم. شبیه یومماه و زنهایی که دیده بودم نبودی . شبیه هیچ کس نبودی …
نایی جان اینها به مرغانه نمی گویند مرغانه.
می دانی هیچ کس ، هیچگاه از من نپرسیده به مرغانه چه می گویم. هیچ کس هیچگاه به من نگفته به مرغانه چه می گوید .
آخر اینجا نایی جان ندارد.اما باشوی همیشه غریبه را دارد. باشو را دارد که در غربتستان همان قدر غریبه است که در سرزمینش .و دیگر هیچ نایی جانی را پیدا نمی کند که او را آشنا کند. فقط در آغوش محبت تو بود که غریبگی یادم می رفت.
حرفهای سخت می زنم؟ خودم فکر می کنم سخت حرف می زنم . خودم هم گاه سخت می شوم.
کلمات را به سختی و عذاب کنار هم سوار می کنم. قاعده زبان اینها مثل گیلکی است. هر چند با وجود تو گیلگی را خیلی زودتر یاد گرفتم.
دیروز در دانشگاهمان کسی می گفت همه شهروند جهانیم.این را کسی دیگر گفته بود .
می دانی یعنی چه؟ یعنی ا ز هر شهر و کشور که باشیم با هم برابریم. یعنی نباید برای همه غریبه باشیم(؟ )من اینطوری فهمیدم.
نایی جان درست می گوید؟
گر درست باشد چرا هنوز غریبه ام. چرا فقط یک نایی جان دارم- داریم؟ چرا فقط تویی که برایش غریبه نیستم .چرا فقط تو نانم دادی و ازایمانم نپرسیدی …
نایی جان خوابم نمی برد.سر جایم هم نمی خوابم . مدتهاست سرجایم نمی خوابم. سالهاست که سر جایم نیستم .
و کسی نیست دعوایم کند که برخیز برو سر جایت بخواب …
نایی جان نمی خواهم بر گردم. نمی توانم. مگر فرقی هم می کند؟ می ترسم. از آوارگی و جنگ دوباره می ترسم.
راستش آنجا هم غریبه هستم. غریبگی در غربت فقط گره ابروهایم را بیشتر می کند و لبخندم را می گیرد. غریبگی در سرزمینم بغضم را سبب می شود که با تلنگری می شکند . دلم را می شکند.
و آغوش تو – فقط تو که مرا با آنهمه تفاوت پذیرفتی برای اشکها و همه دلتنگیهایم کافی نیست .
شده ام ورزای نری که فرمان نمی برد. می دانم این بار با چوب تر سراغم نمی آیی…
نایی جان منتظرم نباش .من برنمی گردم .
سمیرا بزرگی
۱۳۸۶/۰۸/۰۶
samira.bozorgi(at)gmail.com
******************
*باشو غریبه کوچک فیلمی است سینمایی به کارگردانی بهرام بیضایی و بازیگری سوسن تسلیمی و پرویز پورحسینی و …که پس از ۵ سال توقیف، به دلیل نگاه انتقادی به اصل و نفس جنگ- در سال ۶۹ اکران شد.
خلاصه فیلم: باشو پس از بمباران هوایى و کشته شدن پدر و مادرش به درون کامیونى مى پرد و از زادگاهش، جنوب، مى گریزد. وقتى چادر بار کامیون را کنار مى زند خود را در شمال مى بیند. باشو به مزرعه زنى به نام ,نایى, پناه مى برد. نایى در غیبت شوهر، مزرعه را اداره مى کند.
زن به زبان غلیظ گیلکى تکلم مى کند و باشو به زبان عربى. علیرغم آنکه آنها حرف یکدیگر را نمى فهمند رفته رفته رابطه عاطفى میان آن دو برقرار مى شود. نایى نامه هایى به شوهر مى نویسد و برخلاف نظر او، باشو را به عنوان فرزند خانواده مى پذیرد. پسرک در کارهاى خانه و مزرعه به زن کمک مى کند. مدتى بعد مرد که دست راستش قطع شده، بازمى گردد و حضور باشو را در جمع خانواده مى پذیرد.
—-
سوسن تسلیمی درباره این فیلم می گوید:”باشو غریبه کوچک فیلمی بود در ستایش صلح و دوستی. خیلی دلم میخواست آن را در ایران و در میان تماشاگران ایرانی میدیدم. بخصوص اهالی گیلان، چراکه اولین بار بود که در تاریخ سینمای ایران، در یک فیلم ایرانی به طور جدی از زبان گیلگی استفاده میشد. بدون اینکه از این زبان به عنوان وسیلهای برای ایجاد خنده و شوخی استفاده شود.”
Comments
باشو غریبه کوچک، <br>سمیرا بزرگی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>