” برای همه عمر دیر رسیدم”
سمیرا بزرگی
یادی از دکتر محمود بهزاد
بنا بر این نیست که در شمالیها دل نوشت – داشته باشیم. این نوشتار را به حساب گلایه و دلتنگی نویسنده بگذارید که از مرده پرستی مردم سرزمینش بر آشفته است.
برای همه عمر دیر رسیدم
متولد سال ۱۲۹۲ بود؛ تاریخ زنده شهرم …
عصرها می شد او را دید که در داروخانه اش – شرق که در شلوغترین خیابان شهر رشت بود ؛ آرام نشسته بود.
عکسی از او دیدم که در اتاق کارش گرفته شده بود. اتاق کار پر از کتاب و به رنگ روشن او میخکوبم کرد.
می گفتند همیشه می گوید چرا اینهمه استرس و جنجال؟ چرا برای دقایقی که پشت چراغ قرمز می ایستیم داد و هوار می کنیم و برای سالهایی که می ایستیم و حرکت نمی کنیم شکایتی نمی کنیم ؟
می گفت نزدیکی مرگ را حس می کنم اما چه باک؟ آنچه می خواستم و از من بر می آمد انجامش داده ام .
باید او را ببینم .
هر گاه تندیس او را می دیدم فکر می کردم حتما این روزها مرد سرزمینم را می بینم …
امروز را به فردا و فردا های دگر واگذار کردم وبه خود گفتم به محض اتمام درس و مکتب به خدمت استاد می روم .
انگاری رفیقی شفیق از سالهای دور را می خواستم ببینم . انگاری می شناختم این مرد را با آن چهره مصمم و مهربان و اتو کشیده مرتب.
باید او راببینم که به او بگویم همیشه سعی کرده ام مثل او باشم و هیچگاه نتوانسته ام .
به او می گویم او را که می بینم امیدوار می شوم سالهای زنده به گوری را سپری کنم و آرزو مندم من هم در آستانه رفتن راضی باشم .
سپاسش می گویم و هزار افسوس که تنها در بضاعتم دستان لرزانی است که می خواهد دستان محکمش بفشارد و به سهم ناچیزش از بودنش – مفید بودنش تقدیر کند. خود نیازمند آنم که بستایمش .
باید از او بنویسم ؛ شاید تلنگری باشد برای کثیری از همنسلان بی عارم که دانش اندوزی را عبث می دانند .
باید بنویسم که عشق به دانستن آدمی را زنده نگاه می دارد .
شاگرد خوبی نبودم. بی حافظگی موروثی مردم سرزمینم را دارم؛ آخر من که با جنگ به دنیا آمده ام و با زلزله زیر و رو شده ام – چگونه از یاد بردم فردا دیر است و فرداهای دگر خیلی دیر.
هشتم شهریور ماه – هفت روز به پایان مکتبم مانده بود که در محکمه پرسش و پاسخ از خود دفاع کنم و به چون و چرا پاسخ دهم که شنیدم او دیگر نیست.
میراث دار خوبی نیستم – رسم مرده پرستی مردم سرزمینم را دوست نمی دارم. شرمم می آمد – بیش از همه از خود – که از دکتر محمود بهزاد- پدر زیست شناسی ایران بنویسم.
بنویسم که او از نخستین دیپلمه های رشت بود …
بنویسم که اودر نبود کتابهای درسی به تالیف بسیاری کتب درسی دست زد و با تسلط به زبانهای فرانسه و انگلیسی و آلمانی ۹۴ کتاب را تالیف و ترجمه کرد …
بنویسم که از مدرسان دبیرستان البرز بود و تنها چند هفته پیش از مرگش از او تقدیر شد …
دیر رسیدم . برای هم عمر دیر رسیدم …
سمیرا بزرگی
Samira.Bozorgi[at]gmail[dot]com
**********
برداشتن کلاه به احترام پیرمرد گیلانی
یادداشت هما سرشار در ستایش دکتر بهزاد
باشو غریبه کوچک، سمیرا بزرگی
Comments
” برای همه عمر دیر رسیدم”<br>سمیرا بزرگی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>