طفلک چه زود پیر شد
“خدارو شکر که من اینقدر مسن بنظر نمیرسم!”
دوستم زری که اخیرا نزد مادر بزرگش بود از قول او که بزودی ۶۵ سالش میشه ولی هنوز خودشو خیلی جوون به حساب میاره جریان زیر را برایم تعریف کرد
تو سالن انتظار دندانپزشکی منتظر بودم که نوبتم برسه، روی در یکی از اتاقها اسم دندانپزشک نوشته شده بود، اسم را که خواندم یاد جوان خوش تیپ و تودلبرویی افتادم که حدود چهل سال پیش در کلاس کنکور همکلاس بودیم. نکنه همون پسر باشه؟ از شما چه پنهون خیلی ازش خوشم می اومد. اما وقتی از اتاق بیرون اومد مطمئا شدم که او نیست. این مرد نیمه طاس که بقیه موهایش هم سفید هست و با اون چروکهای صورتش خیلی باید پیر باشه و نمیتونه همکلاسی من باشه.
بعداز اینکه کار معاینه و بررسی دندانهایم تمام شد، نتونستم جلوی کنجکاویم را بگیرم، ازش پرسیدم :
– شما سال ۵۷ کلاس کنکور دبیرستان هدف نمیرفتید؟
– چرا میرفتم، شما از کجا میدانید؟
– شما تو کلاس من بودید
اینرا که گفتم خوب به من خیره شد و وقتی حسابی وارسی ام کرد این مرد چاقالوی کچل ، پیر و زشت و بدقیافه و خبیث به من گفت:
– راستی؟ خوب چی تدریس میکردید؟
بله، درست حدس زدید. مردک فکر میکرد من آنقدر مسن هستم که سال ۵۷ معلمش بودم
بعداز این جریان یکی دو هفته ای حال خاله جون زری بد بود
تورنگ
Comments
طفلک چه زود پیر شد — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>