سیزده ی آن سال
نمی دانم آدمها از کی عاشق میشن و دل به دیگری می بندند، شاید هم از همان روز تولد. تا اونجایی که یادمه از شش هفت سالگی عاشق گُلی بودم
Continue reading →نمی دانم آدمها از کی عاشق میشن و دل به دیگری می بندند، شاید هم از همان روز تولد. تا اونجایی که یادمه از شش هفت سالگی عاشق گُلی بودم
Continue reading →«بهار برای این زیبا است که اگر از گشنگی در حال مرگ باشی، می توانی با چیدن گل ها دلی از عزا در آری»
Continue reading →یک میز و دو بشقاب، در بشقابی عقربی زنده نشسته و بشقابی دیگر که ماری در آن چنبره زده. قفسی آهنین با قفلی بزرگ و کاسه ای در وسطش پُر از آب نبات ، و کودکی جلوی میز با نگاهی پر از میل و تمنا به سوی قفس
Continue reading →اینشتین از چگونگی کنترل و استفاده از انرژی عظیم نهفته در آتش جهنم و ساختن یخچالهای بزرگ و ایجاد ابر و باران مصنوعی که باعث تغییر محیط و طبیعت جهنم به وضعیت کنونی اش گفت
Continue reading →جزو این گروههای حقوق بشر که نیستی؟. با دستپاچگی گفتم : نه، فقط از حیوانات حمایت می کنم
Continue reading →حدود چند صد سال پیش در کرمان یه آقایی بود به اسم ملا سلیمان که خیلی ادعای شاعری داشته و خودشو سرآمد همه شعرا میدانست. وقتی شنید تو شیراز یکی … Continue reading →
به دلها مهر و گرما ارزانی دار
به دلهای سرد دشمنان مان هم
که خیال دریدن سرزمینم را در سر دارند