شاهنامه و دیوان (گُردان) مازندران
در جلدهای اول تا سوم (شاهنامه ۹ جلدی) از شمال ایران بویژه از مازندران بیش از هر جای دیگر ایران صحبت می شود. بد ندیدم برای آشنایی دیگران، حداقل کسانی که شاهنامه را نخوانده اند به چند مورد از آنها اشاره کنم.
بسیاری از اسطوره ها ، افسانه ها و رویدادهای تاریخی ایران به نحوی با مازندران مرتبط می شوند. نمی خواهم با برشمردن رویدادهای تاریخی نوشته را طولانی کنم. در این مورد به اندازه کافی مقاله و نوشته در آرشیو سایت شمالیها موجود است که علاقه مندان می توانند به آنها مراجعه کنند. بلکه تنها به برخی اسطوره ها ی ایرانی که شاید درخود بخشهایی از واقعیات تاریخی را نهفته دارند و با مازندران مرتبط می باشند اشاره می کنم.
از حدود پنج هزار سال پیش ، هرجا که سومریها در سنگ نوشته هایشان و بعدا آشوریان، یونانیان، هخامنشیان به مردم ساکن ساحل دریای مازندران مثل آماردها، کادوسیها، کاسپین ها، دیلمییان و تپورها اشاراتی کرده اند از آنان به عنوان متحد یا متخاصم نام می برند و نه خراج ده و یا مطیع ملل دیگر. خطه ی شمال بارها مورد تجاوز و لشگرکشی قرار می گیرد، اما رشادت، رزمندگی، استقلال طلبی و میهن دوستی شان همیشه داغ حسرت اشغال سرزمینشان را بر دل متجاوزان گذاشته است:
از آدم تا به اکنون شاه بی مر / کجا بودند شاه هفت کشور
نه آن کشور به پیروزی گشادند / نه باژ خود به آن کشور نهادند
(فخرالدین اسعد گرگانی)
عدم امکان تسلط و کنترل خطه شمال توسط حکومت های مرکزی فلات ایران و یا متجاوزان بیگانه سبب ماندگاری و جان سختی سنن، آیین ها و اعتقادات مذهبی آنها در برابر سنن، آیینها و ادیان اقوام دیگر می شد. حتی بعداز اسلام و تسخیر ایران توسط اعراب به گفته بسیاری، از جمله سیریل الگود(تاریخ پزشکی ایران)، پطروشفسکی (اسلام در ایران)، برنارد لوئیس(تاریخ اسماعیلیان)، ارنولد توین بی(تاریخ تمدن)، کسروی و صاق هدایت، تا قرون سوم و چهارم هجری قمری مردم در شمال کماکان به ادیان قدیمی خود پایبند بوده و به زبان قدیم حرف میزدند و می نوشتند. صادق هدایت می نویسد: “در دوره ای که همه ایرانیان برای تملق زبان عربی را آموختند, ونداد هرمزد(پدر بزرگ مازیار) با هارون الرشید بوسیله مترجم گفتگو کرد ” . کتیبه ای نیز به خط پهلوی در بنای باستانی برج لاجیم در سوادکوه برجای مانده که مربوط به قرن پنجم هجری قمری می باشد.
در زبانهای هند و اروپایی قدیم کلمه دیو به معنای خدا می باشد. مازندرانی ها در زمان گسترش آیین زرتشتی بنا بر آنچه در بالا گفته شد از پذیرش این آیین سر باز می زدند. در بخشهایی از مازندران مردم پیرو آیین دیو یسنا بودند و در برابر آیین جدید مقاومت می کردند . به همین خاطر مورد خشم و غضب زرتشت واقع شده و او خدا (دیو) و پیروان این آیین را شرور و بدکنش معرفی می کند . بعدها نیز دیو به موجودی هیولایی و پلید اطلاق شد . در فرهنگ عمید یکی از معانی دیو یعنی مردان قوی هیکل و دلاور. در بخشهای دیگر گیلان و مازندران مردم پیرو آیین مهرپرستی (میترائیسم) بودند. بزرگترین آتشکده مهر در شهر بابل قرار داشت و به همین خاطر این شهر باستانی تا چند قرن پیش “ما میتر” و به گویش بومیها “مه میترا” یعنی جایگاه میترای بزرگ نامیده میشد. اعراب آنرا مامطیر می نامیدند.
مهرپرستان یا آنطور که سومریها به شمالیها می گفتند آفتاب پرستان، نیز در برابر آیین زرتشت مقاومت و سرسختی می کردند. با توجه به وسعت گسترش و محبوب بودن مهر در نزد ایرانیان علیرغم مخالفت اولیه زرتشت بسیاری از باورهای مهرپرستی وارد آیین زرتشت شد و خود مهر هم به عنوان یکی از ایزدان پذیرفته شد.
مقاومت و شکست ناپذیری مردم شمال باعث شد که اقوام دیگر برای دلداری خویشتن و توجیه شکست خود، مازندرانیها را بصورت دیو تصور کنند. جالب اینکه همین دیوها یعنی مازندرانیها به روایت حماسه سرای بزرگ فردوسی قبل از هر قوم دیگری در ایران خواندن و نوشتن و خانه و شهرسازی را می دانند و به دیگران می آموزند. دیوانی که به اسارت تهمورث شاه پیشدادی در می آیند به او می گویند:
که ما را مکش تا یکی نو هنر بیاموزی از ما کت آید ببر
…
نبشتن بخسرو بیاموختند دلش را بدانش برافروختند
تا زمان جمشید هنوز خانه و شهرسازی رسم نبود و مردم در غارها و دیگر پناهگاهها می زیستند. تا اینکه دیوان به آنها خانه سازی را آموختند:
بسنگ و بگچ دیو دیوار کرد نخست از برش هندسی کار کرد
چو گرمابه و کاخهای بلند چو ایوان که باشد پناه از گزند
بر اساس اوستا محل زندگی سیمرغ، مرغ افسانه ای و فراخ بال اساطیر ما بر بالای درختی در ساحل دریای فراخکرت و یا همان دریای مازندران می باشد. فردوسی نیز این نطر را تایید می کند.وقتی زال پدر رستم با موهای سفید متولد می شود پدرش سام موی سفید او را نشانه ی بدیمنی و نکبت تعبیر کرده و دستور می دهد بچه را جایی پرت رها کنند. فردوسی در شاهنامه می گوید:
ببردش دمان تا بالبرز کوه که بودش بدانجا کنام و گروه
بجایی که سیمرغ را خانه بود بدان خانه این خرد بیگانه بود
ساری از شهرهای بسیار قدیمی و باستانی ایران هست که بنایش را عده ای به کیومرث پیشدادی، به قول فردوسی اولین پادشاه روی زمین و حمدالله مستوفی به تهمورث پیشدادی و عده ای نیز به توس از نوادگان فریدون پیشدادی نسبت می دهند. ساری محل بسیاری از رویدادهای اسطوره ای ایران بوده و روایت است که آرامگاه فریدون و سه فرزندش ایرج، سلم و تور در آنجا می باشد، و آرش کمانگیر جانش را در ساری به تیری سپرد که مرز ایران و توران را مشخص کرد.
در شاهنامه فردوسی بعداز کشتن آبتین پدر فریدون توسط ضحاک، فرانک مادر فریدون برای اینکه کودکش از گزند ضحاک دور بماند او را به مازندران می برد. گویی این سنتی است دیرپا که شمال ایران همواره چه در اسطوره و چه تاریخ مامن و پناهگاهی باشد برای مظلومان و ستمدیگان و دگراندیشانی که به اتهام گبر، آتش پرست، رافضی، علوی، ملحد و کافر تحت پیگرد ظالمان و ستمگران بودند. فرزانگانی چون ابوریحان و ابن سینا و خود فردوسی نیز از دست سلاطین ترک به دربار شهریاران آل باوند، آل زیار و آل بویه در شمال پناهنده شدند .
فردوسی از قول فرانک می گوید:
شوم ناپدید از میان گروه برم خوب رخ را به البرز کوه
فریدون در مازندران می ماند و بزرگ می شود و از همانجا به جنگ ضحاک می رود:
برون رفت خرم بخرداد روز بنیک اختر و فال گیتی فروز
که یزدان پاک از میان گروه برانگیخت ما را ز البرز کوه
و پس از شکست ضحاک و دربند کشیدن وی در دماوند به آمل بر می گردد و در همانجا تاجگذاری می کند و سپس بطرف ساری و تمیشه رفته و در آنجا تا آخر عمر زندگی می کند:
بروز خجسته سر مهر ماه بسر بر نهاد آن کیانی کلاه
پرستیدن مهرگان دین اوست تن آسانی و خوردن آیین اوست
از آمل گذر سوی تمیشه کرد نشست اندر آن نامور پیشه کرد
فریدون نبیره خود منوچهر را به جنگ سلم و تور می فرستد و چنانکه از بیت زیر بر می آید تخت و بارگاهش در مازندران می باشد:
سراپرده ی شاه بیرون زدند ز تمیشه لشکر بهامون زدند
و ابیات زیر تاکیدی است بر اعتقاد مازندرانی ها که آرامگاه فریدون و فرزندانش در ساری می باشد. منوچهر پس از کشتن تور سر بریده وی را با نامه ای به این مضمون برای فریدون می فرستد:
بینداختم چون یکی اژدها بریدم سرش از تن بی بها
فرستادم اینک بنزد نیا بسازم کنون سلم را کیمیا
بعد با سلم هم همین کار را می کند و سپس با سپاهش به ساری برمی گردد:
چو آمد بنزدیک تمیشه باز نیا را به دیدار او بد نیاز
…
زدریای گیلان چو ابر سیاه دمادم بساری رسید آن سپاه
چو آمد بنزدیک شاه آن سپاه فریدون پذیره بیامد براه
همه گیل مردان چو شیر یله ابا طوق زرین و مشکین کله
فریدون تخت وتاج را به منوچهر واگذار می کند و در غم و اندوه از دست دادن سه پسرش (ایرج و سلم و تور) جان می سپارد و در کنار آنها به خاکش می سپارند. منوچهر نیز تختگاهش در مازندران بود. وقتی سام برای دیدار با منوچهر و گفتگو درباره ی سرانجام عشق زال و رودابه به بارگاه می رود فردوسی می نویسد:
منوچهر چون یافت زو آگهی بیاراست دیهیم شاهنشهی
زساری و آمل برآمد خروش چو دریای سبز اندر آمد بجوش
و سام از قول پسرش زال به منوچهر که قصد حمله به کابل مقر پادشاهی مهراب پدر رودابه را دارد می گوید:
مرا گفت بر دار آمل کنی سزاتر که آهنگ کابل کنی
پس از شکست دادن ضحاک تختگاه شاهان پیشدادی چون فریدون ، منوچهر، نوذر، زوطهماسب، گرشاسب در مازندران بود. و چنین بر می آید که در فصول گرما و سرما بترتیب بین آمل و ساری تغییر می یافت. در زمان کیقباد پدر کیکاووس بود که پایتخت از آمل و ساری به جای دیگری منتقل می شود.
کیکاووس بود که تصمیم به حمله به مازندران را می گیرد. و کیکاووس کسی است که بیش از هر شاه دیگری فردوسی در مذمتش می نویسد. و در مجموع اورا پادشاهی عیاش و متکبر و بیرحم توصیف می کند. و دوبار رستم با او درگیر شده و بعنوان اعتراض به زابلستان می رود. کیکاووس کسی است که به هاماوران می رود و ایرانیان را دچار مشکل کرده و دستگیر می شود. به خدا و خورشید و آسمان حسودی کرده و هوس پرواز کردن می کند، به مازندران حمله کرده و مردم بیگناه را قتل عام می کند و سرانجام اسیر می شود، پسرش سیاوش که یکی از چهره های مردمی و شریف شاهنامه است را متهم به قصد تجاوز به زن هرزه اش سودابه کرده و او را مجبور به عبور از آتش کرده و سرانجام وی را مجبور به فرار و رفتن به توران میکند که در آنجا کشته می شود. بعداز نبرد رستم و سهراب و زخمی شدن سهراب از دادن نوشدارو به رستم خودداری می کند.
گودرز پهلوان سالخورده درباره ی کیکاووس به رستم می گوید:
خرد نیست او را نه رای نه هوشش بجایست و نه دل بجای
و رستم خطاب به کاووس می گوید:
همه کارت از یکدگر بدتر است ترا شهریاری نه اندر خورست
…
چو خشم آورم شاه کاووس کیست چرا دست یازد بمن طوس کیست
و تکبر کاووس از زبان خودش:
من از جم و ضحاک و از کیقباد فزونم ببخت و بفر و بداد
وقتی رامشگری از زیبایی ها و ثروت مازندران برای کاووس تعریف می کند:
ببربط چو بایست بر ساخت رود برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست بکوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پر نگار نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
هوس لشکر کشی به مازندران را می کند. و وقتی به بزرگان و سردارانش اطلاع می دهد آنان در نشستی که داشتند از شکست ناپذیری و رزمندگی گُردان مازندران به هراس می افتند و می گویند:
زما و زایران برآمد هلاک نماند برین بوم و بر آب وخاک
به پیشنهاد طوس که از سرداران و پهلوانان شاخص شاهنامه هست تصمیم می گیرند با زال پدر رستم تماس گرفته که شاید او بتواند کاووس را از حمله به مازندران منصرف کند .
چو بشنید دستان بپیچید سخت تنش گشت لرزان بسان درخت
همی گفت کاوس خودکامه مرد نه گرم آزموده زگیتی نه سرد
اما کاووس به نصایح زال گوش نمی دهد و تصمیم به حمله به مازندران گرفته و به گیو فرمانده سپاه دستور کشتار مردم و قساوت می دهد.
هرآنکس که بینی ز پیر و جوان تنی کن که با او نباشد روان
وزو هرچ آباد بینی بسوز شب آور بجایی که باشی بروز
و پس از رفتن به مازندران:
زن و کودک و مرد با دستوار نیافت از سر تیغ او زینهار
همی کرد غارت همی سوخت شهر بپالود برجای تریاک زهر
اما بالاخره گُردان مازندران ارتش کاووس را در هم شکسته و خود او را اسیر می کنند:
همه گنج و تاراج و لشکر اسیر جوان دولت و بخت برگشت پیر
و علیرغم بیرحمی ها و شهرسوزیهای کاووس، مازندرانی ها او را پس از اسارت نمی کشند:
به کشتن نکردم بر و بر نهیب بدان تا بداند فراز و نشیب
***
در شاهنامه از حماسه آرش که از اسطوره های بسیار قدیمی میهن مان بوده و بعد ها در در اوستا هم بدان اشاره می شود خبری نیست. فردوسی شخصیت پهلوانی رستم را جایگزین آرش می کند. زمان وقوع حماسه آرش در دوره منوچهر پیشدادی و در اثنای جنگ ایران و توران می باشد. جنگی طولانی و بدون نتیجه که بالاخره طرفین مجبور به ترک مخاصمه شده و توافق می کنند تا مرز دو کشور را تیری که از کمان یک ایرانی پرتاب می شود مشخص کند. آنگاه از درون بیم ها و آرزوهای مردم مان، از درون احساس مشترک میهن دوستی نیاکان مان پهلوانی زاده می شود که با گذاشتن جان خویش در تیر آنرا از ساری به آنسوی جیحون پرتاب کرد.
اگر خوانند آرش را کمانگیر که از ساری به مرو انداخت یک تیر
از منظومه ی ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی
ابوریحان بیرونی در التفهیم می نویسد: ” وگفتند که این تیر از کوههاى طبرستان بکشید تا بسوی تخارستان شد”. عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی در زین الاخبار می گوید: ” پس آرش تیر بـیانداخت، از کوه رویان و آن تیر اندر کوهى افتاد میان فرغانه و تخارستان”. ورویان منطقه ای است در مازندران.
به روایتی جشن” تیر ماه سیزده” که براساس سال شماری طبری مصادف با دوازده آبان می باشد وهرساله در بخش های کوهستانی گیلان و مازندران و الموت جشن گرفته می شود روز پرتاب تیر توسط آرش کمانگیر هست .
ماکان
اسطوره آرش کمانگیر مورد خشم مضاعف آل امام خمینی گوربگوری میباشد.
میرحسین موسوی در سال شصت وسه بهنگام سخنرانی برای دانشجویان چندین بار کینه ضد ایرانی خود را با دشنام به آرش کمانگیر بنمایش میگذارد ومیگوید نشریات از آرش کمانگیر بعنوان نماد پهلوانی یاد میکردند اما کلمه ای ازقهرمانی شهدای کربلا در نشریات دیده نمی شد.